۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

افتخاری ریگر برای بوشهر:بازیکنان شاهین با مچ بند سبز:


من شخصا زیاد اهل فوتبال نیستم
اما خب با رفتن تیم شهرم یعنی شاهین به لیگ برتر خوشحال شدم.
اما افتخار دیگر برای من دیدن مچ بند سبز بر دست دو بازیکن تیم شهرم بود.
مهدی کیانی و بهادر عبدی دو بازیکنی بودند که بر دستان خود مچ بند سبز بسته بودند.

خاطرات سبز




همونطور که می دونید این وبلاگ تازه راه اندازی شده... می خوام توی این پست مروری کنیم بر خاطرات جنبش سبز در بوشهر

موج سبز به بوشهر رسید... اواسط خرداد بود ... غیر ممکن بود کسی از خیابون باغ زهرا یا سنگی رد بشه و سبز ها رو نبینه...
همه جا پر بود از نام میرحسین موسوی... رنگ سبز همه جا رو گرفته بود
دور آینه ماشین.. دور فرمان.. دور دست پیر و جوان و زن و مرد
تا حالا این قدر مردم شهرم رو با شور و نشاط ندیده بودم،مردم همه تو این چند سال شادی رو درست بیاد نمی آوردند
با این که بعضی دوست نداشتند این چیز ها رو ببینند.. بنر های محبوب مردم رو پاره می کردند و بعضی هم به تمسخر سبز ها نگاه می کردند
سرانجام روز انتخابات فرا رسید، 10 صبح بود که به یکی از شعبه های رای گیری رسیدم.
در نزدیکی صندوق پیرزنی پیشم اومد که برگه ای دستش بود و از من خواست اسم درون برگه رو ببراش بنویسم .. بله اسم توی برگه میرحسین موسوی بود.
خوشحال بودم که مردم رو با شوق می بینم.. با ایمانی دوباره بدست آمده.. با اعتماد به یک شخصیت از درون حاکمیت
چهار سال تحقیر بس بود... چهار سال گرانی.. چهار سال رکود... چهار سال افزایش فساد... و چهار سال قول های دروغی
شب شد و به امید شادی فردا همه خوابیدیم
اما صبح با یک شوک بزرگ بیدار شدیم
چطور ممکن بود!!!
احمدی نژاد!!! با این همه اختلاف
از خونه زدم بیرون...  تمسخر شدیم... اما چیزی نگفتیم
خبرها از تقلب گسترده بود... 25 خرداد زدیم بیرون
میدون امام پر بود از معترض.. معتراضانی حتی پارچه سبزی هم با خود نداشتنند..
وسط میدون پر بود نیرو های گارد و بسیجی که سوار بر تویوتا ها مانور قدرت میدادند
نه شعاری دادیم نه شیشه ای شکستیم
را های منطحی یه میدون رو بستند
جمعیت داشت لحظه به لحطه بشتر می شد و خبر فوری آن زما این بود "بعد از اذان مسجد آذربایجانی ها" نیروهای بسیجی به اطراف میدون هجوم آوردن و مردم و سرکوب و متفرق کردن اما ما ایستاده بودیم و از حق خود نمی گذشتیم
شب شد تظاهرات به کوچه ها رسید هیچ وقت دختر رهگذری را که به همراه مادرش از خیابان باغ زهرا می گذشت و زیر باتوم ها کبود شد رو فراموش نمی کنم یا جاونی که بخاطر ندادن موبایلش به بسیجیا زیر مشت و لگد رفت
هیچ گاه گاز های اشک آور را فراموش نمی کنم و هیچ گاه صدای اعتراضی به این بزرگی در شهر بوشهر را پس از سی سال
روز های بعد با خفخان گذشت
اما ساکت ننشتیم...درد دلمان را با دیوار های شهر کردیم
دیوار ها شب هنگام صدای اعتراض ما را شنیدند و اعتراضمان به این وضع را به همه نشان دادند
هر چند که برادران بسیجی طاقت یک جمله بر تن یک دیوار را هم ندارند
اما ما باز ایستاده ایم
با می نویسیم تا آنها پاک کنند... اما بدانید که ننگ با رنگ پاک نمی شود
باز هم فرصت برای اعتراض هست ... روز قدس در پیش روست و من و دوستان سبزم در این روز صدای خود را از بوشهر شهر خفخان به جهان میرسانیم